قهوه‌ی سرد آقای نویسنده
یکی از جملات این کتاب...
هر کسی شاید یه آهنگ داشته باشه که مدت‌ها نتونه اون رو گوش بده. یه آهنگ که گذشته رو واست تداعی می‌کنه و دلت نمیاد اون رو پاک کنی یا بندازیش دور. می‌ذاری اون گوشه کنارها بمونه؛ گاهی آهنگ‌ها لبریز از خاطره میشن و حرمت پیدا می‌کنن. مثل بعضی از آدم‌ها. درسته که شاید دیگه نتونی اونهارو ببینی و باهاشون حرف بزنی، اما از زندگیت پاک نمی‌شن؛ چون فراموش شدنی نیستن، اون‌ها همیشه یه جای امن گوشه‌ی دلت دارن.
تعداد صفحات:
220
وضعیت:
خوندمش

کتابی که بسیاااااار به دل من نشست. کتابی که با خوندنش خسته نمیشدم و دوست داشتم تا آخرش همینطوری بخونم. کتابی که…

چند تا از جملات این کتاب رو مینویسم:

  • گفتم:هنوز هم دوستش داری؟
    گفت: نمی‌دونم، من نمی‌تونم دوستش نداشته باشم و نمی‌تونم نسبت بهش بی اهمیت باشم؛ اما یاد گرفتم که نشون بدم بهش حسی ندارم و یاد گرفتم نشون بدم واسم اهمیت نداره.
    گفتم: یعنی یاد گرفتی نفهمی؟
    گفت: من نفهم نیستم، اما زندگی بهم یاد داد که چطوری خودمو به نفهمی بزنم.

     
  • می‌دونی که هیچ چیز بهتر از یه خواب طولانی نیس؛ تازه چه بهتر که خواب هم ببینی؛ خیلی خوبه که واسه چند ساعت، یا حتی چند دقیقه از اون خزعبلاتی که ذهنت رو داره نابود می‌کنه دور باشی. اما من نمی‌تونم، من حتی تو خوابم دارم بهش فکر می‌کنم.

     
  • تو می‌تونی چند هفته بدون غذا زنده بمونی؛ چند هفته بدون آب دووم بیاری؛ ولی نمی‌تونی حتی یه لحظه هم بدون فکر ادامه بدی. تنها راه فرار از فکر کردن هم خیال پردازیه؛ یعنی خودتو گول بزنی و از واقعیت فرار کنی! اما یادت باشه فرار بدون فکر می‌تونه نابودت کنه. وقتی جنگ جهانی تموم شد، هیتلر فرار کرد اما طوری اینکارو کرد که همه فکر کردن خودکشی کرده، اما موسولینی اون چنان احمقانه فرار کرد که پارتیزان‌های ایتالیایی خیلی زود پیداش کردن و مغزش رو متلاشی کردن. نمی‌گم فرار نکن، نمی‌گم خودت رو گول نزن، اما طوری اینکارو بکن که مغزت متلاشی نشه، چون بالاخره یه روز با واقعیت روبه رو می‌شی!

     
  • هر کسی شاید یه آهنگ داشته باشه که مدت‌ها نتونه اون رو گوش بده. یه آهنگ که گذشته رو واست تداعی می‌کنه و دلت نمیاد اون رو پاک کنی یا بندازیش دور. می‌ذاری اون گوشه کنارها بمونه؛ گاهی آهنگ‌ها لبریز از خاطره میشن و حرمت پیدا می‌کنن. مثل بعضی از آدم‌ها. درسته که شاید دیگه نتونی اونهارو ببینی و باهاشون حرف بزنی، اما از زندگیت پاک نمی‌شن؛ چون فراموش شدنی نیستن، اون‌ها همیشه یه جای امن گوشه‌ی دلت دارن.

     
  • بزرگتر که شدم هر چیزی که حسرتش رو داشتم دزدیدم، ولی بعضی از حسرت‌ها قابل دزدیدن نیستن، فقط باید از دور نگاه کنی و بری خونه با عکس‌شون زندگی کنی.

     
  • عموم همیشه می‌گفت هیچ وقت نباید در مورد چیزی که دوست داری با آدم‌ها حرف بزنی، چون بدون شک اون رو ازت می‌گیرن؛ اما من فهمیدم با خدا هم نمیشه در مورد چیزی که دوست داری حرف زد؛ اصلا به دنیا اومدیم تا چیزهایی که دوست داریم رو از دست بدیم.

     
  • هر کسی یه روز به جایی که دوست داشته شده، برمی‌گرده.

     
  • شکست در لحظه آخر تلخ‌ترین نوع شکسته.

     
  • گفتم: دختر درون گرایی به نظر میای؛ دخترهای درون گرا رو خیلی خوب میشناسم.
    بیشتر حرفاشونو به آیینه‌ی اتاقشون میزنن.
    فکر کنم از دست دادن واسه دخترهایی شبیه به تو سخت‌تر باشه...